غزل تک ستاره زندگی ما

نامه بابایی به دختر نازنازی

غزلی همیشه با بابایی بازی میکنه حالا هم که چند وقته رفته مدرسه امیدوار بودم که منو ول کنه ولی انگار اونجا سیر نمی شه تا خونه میام می افته به جونم .جدیداً من و اون یک بازی کشف کردیم بازی اینجوری که غزلی دستشو می گیره جلوی دهنش و کِل عروسی میکشه بعد به من میگه دیدی چه جوری بود منم میگم آره بعد میگه خوب تو هم همین کارو انجام بده منم این کارو انجام میدم میگه آره اینجوری بود . الهی قربون ملوس گلم برم که مثل بابا بازی کشف میکنه . ...
27 آذر 1390

تولد پرنسس زیبای من

امروز روز تولد غزل زندگی من است . گل زیبای مامان و بابا تولدت مبارک .هیچ گاه اولین روز در آغوش گرفتنت را فراموش نمی کنم وهمین طور نگاه چشمانت را در نخستین شیر خوردنت که چه حس زیبایی بود. غزلکم دوستت دارم وامروز 6سال ازآن روز میگذرد و بابا مهران ومامان فاطمه خدا را شکر می کنند به خاطر فرشته ای چون تو.عاشق چشمهای قشنگت هستم وهر وقت خوابی انقدر چشمانت را نگاه می کنم که تا خوابم ببرد.گلم میبوسمت ...
21 آذر 1390
1